میلاد مسرت بخش صاحب ودیعه الهی امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد + زندگینامه
مدرسه ابا جعفر الباقر علیه السلام - میلاد مسرت بخش صاحب ودیعه الهی، امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد
نام: حسن بن علی.
کنیه: ابومحمد.
القاب: عسکرى، زکى، خالص، صامت، سراج، تقى و خاص (به امام حسن عسکرى(ع)، امام على النقى(ع) و امام محمد تقى(ع)، ابن الرضا نیز گفته مىشد.)
منصب: معصوم سیزدهم و امام یازدهم شیعیان.
تاریخ ولادت: هشتم ربیع الثانى سال 232هجرى.
همچنین چهارم و دهم ربیع الثانى نیز نقل شده است. در مورد سال تولد ایشان نیز برخى گفتهاند که 231 هجرى بوده است.
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: ابوالحسن، على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب(ع).
نام مادر: حُدیث، که او را جدّه مىگفتند.
برخى نام او را سلیل و برخى دیگر، سوسن نقل کردهاند. این بانوى پاکیزه، که در عصر خویش از بهترین زنان عالم بوده و مفتخر به همسرى ذریه پیامبر اکرم(ص) است، در ولایت خویش پادشاه زاده بود. امام هادى(ع) در شأن او فرمود: سلیل، دور از هر آفت، پلیدى و آلودگى است.
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، حضرت امام هادى(ع)، در سال 254 تا سال 260هجرى، نزدیک به شش سال.
تاریخ و سبب شهادت: هشتم ربیع الاول سال 260 هجرى، در سن 28 (یا 29) سالگى، به وسیله زهرى که معتمد عباسى به آن حضرت خورانید.
محلدفن: سامرا (درسرزمین عراقکنونى)، در جوار مرقد پدرش، امامهادى(ع).
همسر: نرجس (صیقل).
فرزند : ابوالقاسم، محمد بن حسن، صاحب الزمان(ع).
امام زمان(ع) تنها فرزند امام حسن عسکرى(ع) هستند. امام عسکرى(ع) تولد و زندگىِ تنها فرزندش را بر بیگانگان پنهان نگه مىداشت تا از سوى دشمنان اهلبیت(ع) و مزدوران خلیفهآسیبى به وى نرسد.
اصحاب و یاران:
در برخى منابع، تعداد اصحاب و یاران امام حسن عسکرى(ع) بیش از صد نفر ذکر شده است.
خلفاى معاصر حضرت
امام عسکرى - علیه السلام - در مدت کوتاه امامت خویش با سه نفر از خلفاى عباسى که هر یک از دیگرى ستمگرتر بودند، معاصر بود، این سه تن عبارتند از:
1 - المعتزّ بالله (252 - 255)
2 - المهتدى الله(255 - 256)
3 - المعتمد بالله(256 - 279)
خلفاى عباسى که روز نخست به نام طرفدارى از علویان و به عنوان گرفتن انتقام آنان از بنى امیه قیام کردند، آنچه را که قبلاً به مردم وعده داده بودند، نادیده گرفته و مانند خلفاى بنى امیه و بلکه بدتر از آنان ستمگرى و خود کامگى را آغاز کردند.
براى ارائه کارنامه سیاه خلفاى عباسى که با امام عسکرى - علیه السلام - معاصر بودند، ذیلاً به حوادث دوران حکومتو چگونگى زمامدارى آنان را به صورت فشرده اشاره مىکنیم:
1 - معتزّ
وى فرزند متوکل عباسى است که پس از برکنارى مستعین در سال 252 زمام امور را به دست گرفت و راه پیشینیان را تعقیب کرد.
پس از قتل متوکل، ترکان بر امور کشور مسلط شدند و به جاى اینکه خلیفه فرمانده آنان باشد، خلیفه را به زیر فرمان خود در آوردند، به گونهاى که اگر خلیفه به خواستههاى آنان تن نمىداد، نقشه برکنارى یا قتل او را مىکشیدند. داستانى که ذیلاً یادآور مىشویم گواه این معنا است:
روزى «معتز» گروهى از همفکران و محرمان اسرار خود را در مجلسى گرد آورد سپس ستارهشناسى را احضار کردند تا مدت خلافت وى را تعیین کند. در این موقع ظریفى که در مجلس بود، گفت: من بیش از ستاره شناس، از مدت خلافت و عمر او آگاهم. آنگاه نظریه خود رإ؛ ّّل چنین بیان کرد: تا روزى که ترکان هوادار خلیفه هستند و دوام حکومت او را بخواهند، او بر مسند خلافت مستقر خواهد بود و روزى که مورد خشم آنان قرار گیرد و علاقه آنان از او قطع شود، آن روز پایان حکومت او خواهد بود!(8)
قتل معتزّ
بر اثر نفوذ و تسلط ترکان در دربار خلافت، وضع به گونهاى بود که خلیفه یک مقام تشریفاتى بیش نبود ورتق وفتق امور عملاً در دست ترکان قرار داشت.
روزى گروهى از ترکان وارد قصر معتز شدند و او را کشان کشان به اتاقى بردند، آنگاه او را با چوب و چماق کتک زده و پیراهنش را سوزاندند و او را در حیاط قصر زیر آفتاب نگه داشتند. آفتاب آن روز به قدرى گرم بود که زمین مانند تنور داغ بود و هیچ کس نمىتوانست دو پاى خود را بر روز زمین بگذارد و ناچار بود به اصطلاح پا بپا شود. در این موقع ترکان او را از مقام خلافت خلع کردند و گروهى را بر این خلع گوه گرفتند. سپس به منظور قتل خلیفه معزول تصمیم گرفتند او را به یک نفر بسپارند تا در اثر گرسنگى و تشنگى و شکنجههاى فراوان به زندگى او خاتمه دهد. بدین گونه خلیفه را در حالى که نیمه جانى در بدن داشت، در سردابى جا دادند و درب سرداب را با خشت و گچ مسدود کردند و معتز به همان حالت زنده به گور شد!(9)
2- مهتدى
«مهتدى»، دومین خلیفه معاصر امام یازدهم، و چهاردهمین خلیفه عباسى بود که پس از قتل برادرش «معتز» در سال 255 ه' بر مسند خلافت تکیه زد.
مهتدى نیز بسان برادر، استقلالى در کارها نداشت و پیوسته بازیچه دست ترکان دربار عباسى بود. مهتدى، در قیاس با دیگر خلفاى عباسى، فردى معتدل بود، و از نظر اخلاق و رفتار بى شباهت به «عمر بن عبدالعزیز» در میان خلفاى بنى امیه نبود. او گاهى مىگفت: در میان خلفاى اموى حداقل یک فرد پاکدامن (عمر بن عبدالعزیز) وجود داشت، براى ما بسیار شرم آور است که در میان خلفاى عباسى کسى شبیه و مانند او نباشد؛ ازینرو او نیز همچون عمر بن عبدالعزیز تا حدودى به شکایات مردم رسیدگى مىکرد و در غذا و لباس و امور اقتصادى میانه روى را رعایت مىنمود. او پس از رسیدن به خلافت، دربار را از مظاهر تشریفات و اشرافیگرى پاکسازى و بساط میگسارى را جمع کرد. مورخان در این زمینه داد سخن داده او را به این مناسبت ستودهاند (10).
البته به نظر مىرسد که انگیزه مهتدى در این حرکت، ملاحظات اجتماعى و سیاسى بوده است. او این معنا را درک مىکرد که در جامعه اسلامى افرادى به مراتب از او بهتر و آگاهتر و شایستهتر وجود دارند و با وجود چنین شخصیتهایى او باید زمام کار مسلمانان را به آنان بسپارد و خود از صحنه سیاست و زمامدارى کنار برود و با این ژستها مىخواست پایگاه مردمى پیدا کند، وگرنه شخصى که به قول برخى از مورخان، روزها روزه مىگرفت و با نان و سرکه و نمک افطار مىکرد (11)، باید آنچنان هوسهاى نفسانى خویش را سرکوب کرده باشد که خلافت را به چیزى نخرد، در صورتى که مىبینیم او تا آخرین لحظه عمر و تا روزى که مانندبرادر خود معتز کشته شد، بر مسند خلافت تکیه زده بود. تاریخ از این زمامداران زیاد دیده و بسیار بعید است که این نوع کارها انگیزه الهى داشته باشد. روشنترین گواه بر دنیاطلبى و طغیانگرى مهتدى این است که وى امام عسکرى را به زندان فرستاد و در دوران حکومت او تا شبى که کشته شد امام در زندان به سر مىبرد و حتى تصمیم داشت امام را به قتل برساند. (12)
3 - معتمد
سومین خلیفه معاصر امام عسکرى - علیه السلام - معتمد عباسى است. چهار سال از دوران امامت حضرت عسکرى - علیه السلام - در دوران حکومت او سپرى شده است.
معتمد در سال 229 متولد شد و در سال 256 به وسیله ترکان به خلافت رسید و در سال 279 در گذشت.
اگر مورخان درباره مهتدى (پسر عموى معتمد) (13) مطالبى تمجیدآمیز نوشته و تا حدى او را ستودهاند، در مقابل، در بیان فساد اخلاق معتمد داد سخن دادهاند و اتفاق نظر دارند که او شیفته عیاشى و خوشگذرانى بود و آنچه براى او مطرح نبود کار و گرفتاریهاى مردم بود. از این جهت مردم نیز از او روى گردان بودند و چشم امید به برادر او «موفق» (طلحه) دوخته بودند زیرا به علت آنکه او بشدت در فساد اخلاق و شهوات غوطه ور شده بود(14)، برادرش «موفق» زمام امور را به دست گرفته بود.
مورخان در باب اقتدار «موفق» در عصر معتمد مىنویسند: گرچه زمام خلافت بظاهر در دست «معتمد» بود، اما در واقع گرداننده خلافت «موفق» بود و براى معتمد از خلافت نامى بیش نبود. (15)
اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام عسکرى (ع)
چنانکه دیدیم، خلفاى عباسى از هر گونه اِعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمىکردند و این فشارها در عصر امام جواد و امام هادى و امام عسکرى در سامّرأ به اوج خود رسید. شدّت این فشارها به قدرى بود که سه پیشواى بزرگ شیعه که در مرکز حکومت آنها (سامّرأ) مىزیستند، با عمر کوتاهى جام شهادت نوشیدند: امام جواد در سن 25 سالگى، امام هادى در سن 41 سالگى و امام عسکرى در سن 28 سالگى که جمعاً 92 سال مىشود؛ و این حاکى از شدّت فشارها و صدمات رسیده بر آنها مىباشد. ولى در این میان، فشارها و محدودیتهاى زمان امام حسن عسکرى، به دو علّت، از دو پیشواى دیگر بیشتر بود:
1 - در زمان امام عسکرى - علیه السلام - شیعه به صورت یک قدرت عظیم در عراق درآمده بود و همه مردم مىدانستند که این گروه به خلفاى وقت معترض بوده و حکومت هیچ یک از عباسیان را مشروع و قانونى نمىداند، بلکه معتقد است امامت الهى در فرزندان على - علیه السلام - باقى است، و در آن زمان شخصیت ممتاز این خانواده امام حسن عسکرى - علیه السلام - بود. گواه قدرت شیعیان، اعتراف «عبید اùََ»، وزیر «معتمد» عباسى، به این موضوع است. توضیح اینکه پس از شهادت حضرت عسکرى، برادرش جعفر «کذّاب» نزد عبید الله رفت و گفت: منصب برادرم را به واگذار، من در برابر آن سالیانه بیست هزار دینار به تو مىدهم. وزیر به او پرخاش کرد و گفت: احمق! خلیفه آن قدر به روى کسانى که پدر و برادر تو را امام مىدانند، شمشیر کشید تا بلکه بتواند آنان را از این عقیده برگرداند، ولى نتوانست، و با تمام کوششهایى که کرد توفیقى به دست نیاورد، اینک اگر تو در نظر شیعیان امام باشى نیازى به خلیفه و غیر خلیفه ندارى واگر در نظر آنان چنین مقامى نداشته باشى، کوشش ما، در این راه کوچکترین فایدهاى نخواهد داشت. (16)
2 - خاندان عباسى و پیروان آنان، طبق روایات و اخبار متواتر، مىدانستند مهدى موعود که تار و مار کننده کلیه حکومتهاى خود کامه است، از نسل حضرت عسکرى - علیه السلام - خواهد بود، به همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگى او بودند تا بلکه بتوانند فرزند او را به چنگ آورده و نابود کنند (همچون تلاش بیهوده فرعونیان براى نابودى موسى!) چنانکه در جریان شهادت امام توضیح خواهیم داد.
به دلائل یاد شده در بالا، فشار و اختناق در مورد پیشواى یازدهم فوق العاده شدید بود و از هر طرف او را تحت کنترل و نظارت داشتند. حکومت عباسى به قدرى از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعى امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.(17)(18)
دربار عباسى به قدرى وحشت داشت که به این مقدار کفایت نکرد، بلکه «معتز» امام را بازداشت و زندانى کرد (19) و حتى به «سعید حاجب» دستور داد امام را به سمت کوفه حرکت داده و در راه او را به قتل برساند، ولى پس از سه روز، ترکان، خودِ او را به هلاکت رساندند(20)/
پس از او «مهتدى» نیز امام را بازداشت و زندانى کرد و تصمیم به قتل حضرت داشت که خداوند مهلت نداد و ترکان بر ضدّ او شوریدند و وى را به قتل رساندند (21).
تدابیر امنیتى امام عسکرى (ع)
علاوه بر آنچه گفتیم، اسناد و شواهد دیگرى در دست است که از یک سو عمق شیطنت و وسعت نقشههاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و یارانش را نشان مىدهد، و از سوى دیگر هشیارى و تدابیر امنیتى امام را بخوبى جلوه گر مىسازد که از آن جمله چند مورد یاد شده در زیر را مىتون نام برد:
1 - «ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى» (22) مىگوید: ما چند نفر در زندان بودیم که «امام عسکرى» و برادرش «جعفر» را وارد زندان کردند. براى عرض ادب و خدمت، به سوى حضرت شتافتیم و گرد ایشان جمع شدیم. در زندان، مردى «جمحى» (خ ل: عجمى) بود و ادعا مىکرد که از علویان است. امام متوجه حضور وى شد و گفت: اگر در جمع شما فردى که از شما نیست نمىبود، مىگفتم کى آزاد مىشوید. آنگاه به مرد «جمحى» اشاره کرد که بیرون رود، و او بیرون رفت. سپس فرمود: این مرد از شما نیست، از او بر حذر باشید، او گزارشى از آنچه گفتهاید براى خلیفه تهیه کرده که هم اکنون در میان لباسهاى اوست. یکى از حاضران او تفتیش کرد و گزارش را که در لاى لباس پنهان کرده بود، کشف کرد، مطالب مهم و خطرناکى درباره ما نوشته بود.(23)
این حادثه نشان مىدهد که حتى در زندان هم براى کنترل امام و شیعیان، مأمور مخفى گماشته بودند.
2 - یکى از یاران امام بنام «احمد بن اسحاق» مىگوید: به حضور امام رسیدم و از او درخواست کردم که چیزى بنویسد و من خط او ببینم تا اگر نامهاى از او رسید، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند بنام امام نامه جعل کند) امام فرمود: خط من، گاهى با قلم باریک و گاهى با قلم پهن است، اگر چنین تفاوتى مشاهده کردى نگران نباش...(24)
3 - یکى از یاران امام مىگوید: ما گروهى بودیم که وارد سامرّأ شدیم و مترصد روزى بودیم که امام از منزل خارج شود تا بتوانیم او را در کوچه و خیابان ببینیم. در این هنگام نامهاى به این مضمون از طرف امام به ما رسید: هیچ کدام بر من سلام نکنید، هیچ کس از شما به سوى من اشاره نکند، زیرا براى شما خطر جانى دارد! (25)
4 - «عبدالعزیز بلخى» مىگوید: روزى در خیابان منتهى به بازار گوسفند فروشها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسکرى را دیدم که به سوى دروازه شهر حرکت مىکرد. در دلم گفتم: خوب است فریاد کنم که: مردم! این حجت خدا است، او را بشناسید. ولى با خود گفتم در این صورت مرا مىکشند! امام وقتى به کنار من رسید و من به او نگریستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره کرد که سکوت! من بسرعت پیش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم. فرمود: مواظب باش، اگر فاش کنى، هلاک مىشوى! شب آن روز به حضور امام رسیدم. فرمود: باید رازدارى کنید وگرنه کشته مىشوید، خود را به خطر نیندازید. (26)
5 - در زمان امام عسکرى - علیه السلام - شخصى از علویان به عزم کسب و کار از سامرّأ بیرون آمده و به سوى بلاد جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) رفت. شخصى از دوستداران امام از مردم «حلوان» (پل ذهاب) به او برخورد کرد و پرسید:
- از کجا آمدهاى؟
- از سامرّأ.
- آیا فلان محله و فلان کوچه را مىشناسى؟
- آرى.
- از حسن بن على خبرى دارى؟
- نه.
- براى چه به جبل آمدهاى؟
- براى کسب و کار.
- من پنجاه دینار دارم، آن را بگیر و با هم به سامرّأ برویم و مرا به خانه حسن بن على (عسکرى) برسان. علوى پذیرفت و او را به خانه امام برد...(27)
این ماجرا بخوبى نشان مىدهد که به واسطه کنترل بسیار شدید حکومت، دسترسى به امام تا چه حدّ دشوار بوده است.
از طرف دیگر، مبلغى که مرد حلوانى - در برابر راهنمایى او به خانه حضرت - به شخص علوى پرداخت، نشانه اهمیّت دیدار با امام در آن روزگا است ،زیرا پنجاه دینار در آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است، چه، ارزش یک دینار در آن زمان را برخى از دانشمندان، معادل یک شتر دانستهاند (28)، بنابر این پنجاه دینار از نظر قدرت خرید در آن زمان، مثل این بوده است که کسى در زمان ما، قیمت پنجاه شتر را بپردازد!
ابعاد هفتگانه فعالیت امام عسکرى (ع)
امام عسکرى، با وجود همه این فشارها و کنترلها و مراقبتهاى بى وقفه حکومت عباسى، یک سلسله فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى و علمى در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افکار ضد اسلامى انجام مىداد که مىتوان آنها را بدین گونه خلاصه کرد:
1 - کوششهاى علمى در دفاع از آیین اسلام و ردّ اشکالها و شبهات مخالفان، و نیز تبیین اندیشه صحیح اسلامى،
2 - ایجاد شبکه ارتباطى با شیعیان مناطق مختلف از طریق نمایندگان و اعزام پیکها و ارسال پیامها،
3 - فعالیتهاى سرّى سیاسى بر رغم تمامى کنترلها و مراقبتهاى حکومت عباسى،
4 - حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه یاران خاص خود،
5 - تقویت و توجیه سیاسى رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشکلات،
6 - استفاده گسترده از آگاهى غیبى براى جلب منکران امامت و دلگرمى شیعیان،
7 - آماده سازى شیعیان براى دوران غیبت فرزند خود امام دوازدهم/
اینک هر کدام از این فعالیتها، را جداگانه توضیح مىدهیم:
1 - کوششهاى علمى
گرچه امام عسکرى به حکم شرائط نامساعد و محدودیت بسیار شدیدى که حکومت عباسى برقرار کرده بود، موفق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح کل جامعه نشد، اما در عین حال، با همان فشار و خفقان شاگردانى تربیت کرد که هر کدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش مؤثرى داشتند/
«شیخ طوسى» - ره - تعداد شاگردان حضرت را متجاوز از صد نفر ثبت کرده است(29) که در میان آنان چهرههاى روشن، شخیتهاى برجسته و مردان وارستهاى مانند: احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، عبدالله بن جعفر حمیرى، ابو عمرو عثمان بن سعید عَمرى، على بن جعفر و محمد بن حسن صفّار به چشم مىخورند که شرح خدمات و کوشهاى آنان در این کتاب نمىگنجد و زندگینامه پر افتخار و آموزنده آنان را مىتوان در کتب رجال خواند/
علاوه بر تربیت این شاگردان، گاهى چنان مشکلات و تنگناهایى براى مسلمانان پیش مىآمد که جز حضرت عسکرى کسى از عهده حل آنها بر نمىآمد. امام در این گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با یک تدبیر فوق العاده، بن بست را مىشکست و مشکل را حل مىکرد. براى این مطلب مىتوان دو نمونه ذکر کرد:
الف - اشتباه فیلسوف!
«ابن شهر آشوب» مىنویسد: «اسحاق کِندى» که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مىرفت و در عراق اقامت داشت(30)، کتابى تألیف نمود به نام «تناقضهاى قرآن»! او مدتهاى زیادى در منزل نشسته و گوشه نشینى اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب مشغول ساخته بود. روزى یکى از شاگردان او به محضر امام عسکرى - علیه السلام شرفیاب شد. هنگامى که چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد که گفتههاى استادتان «کندى» را پاسخ گوید؟ شاگرد عرض کرد: ما همگى از شاگردان او هستیم و نمىتوانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم. امام فرمود: اگر مطالبى به شما تلقین و تفهیم شود مىتوانید آن را براى استاد نقل کنید؟
شاگرد گفت: آرى، امام فرمود:
از اینجا که برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى کن با او انس و الفت پیدا کنى. هنگامى که کاملاً انس و آشنایى به عمل آمد، به او بگو: مسئلهاى براى من پیش آمده است که غیر از شما کسى شایستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله این است که: آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانى اى غیر از آنچه شما حدس مىزنید اراده کرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممکن است چنین منظورى داشته باشد. در این هنگام بگو شما چه مىدانید، شاید گوینده قرآن معانى دیگرى غیر از آنچه شما حدس مىزنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معناى خود به کار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه کرد: او آدم باهوشى است، طرح این نکته کافى است که او را متوجه اشتباه خود کند/
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمینه براى طرح مطلب مساعد گردید. سپس سؤال امام را به این نحو مطرح ساخت:
آیا ممکن است گویندهاى سخنى بگوید و از آن مطلبى اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ و به دیگر سخن: مقصود گوینده چیزى باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فیلسوف عراقى با کمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تکرار کن. شاگرد سؤال را تکرار نمود. استاد تأملى کرد و گفت: آرى، هیچ بعید نیست امکان دارد که چیزى در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزى بفهمد که وى خلاف آن را اراده کرده باشد/
استاد که مىدانست شاگرد او چنین سؤالى را از پیش خود نمىتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد کرد و گفت: تو را قسم مىدهم که حقیقت را به من بگویى، چنین سؤالى از کجا به فکر تو خطور کرد؟
شاگرد: چه ایرادى دارد که چنین سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟استاد: نه، تو هنوز زود است که به چنین مسائلى رسیده باشى، به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتهاى؟
شاگرد: حقیقت این است که، «ابو محمد» (امام حسن عسکرى - علیه السلام -) مرا با این سؤال آشنا نمود/
استاد: اکنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنین سؤالهایى تنها زیبنده این خاندان است (آنان هستند که مىتوانند حقیقت را آشکار سازند)(31)/
آنگاه استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!(32)
ب - مشت راهب باز مىشود!
یک سال در سامرّأ قحطى سختى پیش آمد. «معتمد»، خلیفه وقت، فرمان داد مردم به نماز استسقأ (طلب باران9 بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلاّ رفتند و دست به دعا بر داشتند، ولى باران نیامد. روز چهارم «جاثِلیق»، بزرگ اسقفان مسیحى، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. یکى از راهبان هر وقت دست خود را به سوى آسمان بلند مىکرد بارانى درشت فرو مىبارید. روز بعد نیز جاثلیق همان کار را کرد و آنقدر باران آمد که دیگر مردم تقاضاى باران نداشتند، و همین امر موجب شگفت مردم و نیز شک و تردید و تمایل به مسیحیت در میان بسیارى از مسلمانان شد. این وضع بر خلیفه ناگوار آمد و ناگزیر امام را که زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را دریاب که گمراه شدند!
امام فرمود: از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا سه شنبه به صحرا بروند/
خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمىخواهند، چون به قدر کافى باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایدهاى دارد؟
امام فرمود: براى آنکه ان شأ الله تعالى شک و شبهه را برطرف سازم/
خلیفه فرمان داد پیشواى مسیحیان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسکرى - علیه السلام - نیز در میان جمعیت عظیمى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسیحیان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند. آسمان ابرى شد و باران آمد. امام فرمان دست راهب معینى را بگیرند و آنچه در میان انگشتان اوست بیرون آوردند. در میان انگشتان او استخوان سیاه فامى از استخوانهاى آدمى یافتند. امام استخوان را گرفت، در پارچهاى پیچید و به راهب فرمود: اینک طلب باران کن! راهب این بار نیز دست به آسمان برداشت، اما بعکس ابر کنار رفت و خوشید نمایان شد! مردم شگفت زده شدند. خلیفه از امام پرسید:
این استخوان چیست ؟
امام فرمود: این استخوان پیامبرى از پیامبران الهى است که از قبور برخى پیامبران برداشتهاند و استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمىگردد جز آنکه باران نازل مىشود. خلیفه امام را تحسین کرد. استخوان را آزمودند، دیدند همان طور است که امام مىفرماید/
این حادثه باعث شد که امام از زندان آزاد شود و احترام او در افکار عمومى بالا رود. در این هنگام امام از فرصت استفاده کرده و آزادى یاران خود را که با آن حضرت در زندان بودند، از خلیفه خواست و او نیز خواسته حضرت را به جا آورد(33)/
2 - ایجاد شبکه ارتباطى با شیعیان
در زمان امام عسکرى - علیه السلام - تشیع در مناطق مختلف و شهرهاى متعددى گسترش و شیعیان در نقاط فراوانى تمرکز یافته بودند. شهرها و مناطقى مانند: کوفه، بغداد، نیشابور، قم، آبه (آوه)، مدائن، خراسان، یمن رى آذربایجان، سامّرأ، جرجان و بصره از پایگاههاى شیعیان به شمار مىرفتند. در میان این مناطق، به دلائلى، سامرّأ، کوفه بغداد قم و نیشابور از اهمیت ویژهاى برخوردار بود(34)/
گستردگى و پراکندگى مراکز تجمع شیعیان، وجود سازمان ارتباطى منظمى را ایجاب مىکرد تا پیوند شیعیان را با حوزه امامت از یک سو، و ارتباط آنان را با همدیگر از سوى دوم برقرار سازد، و از این رهگذر، آنان را از نظر دینى و سیاسى رهبرى و سازماندهى کند/
این نیاز، از زمان امام نهم احساس مىشد و چنانکه در سیره آن حضرت و امام دهم توضیح دادیم، شبکه ارتباطى وکالت و نصب نمایندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقرارى چنین سیستمى، از آن زمان به مورد اجرا گذاشته مىشد/
این برنامه در زمان امام عسکرى - علیه السلام - نیز تعقیب گردید: به گواهى اسناد و شواهد تاریخى، امام عسکرى - علیه السلام - نمایندگانى از میان چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجسته شیعیان، برگزیده، در مناطق متعدد منصوب کرده و با آنان در ارتباط بود و از این طریق پیروان تشیع را در همه مناطق زیر نظر داشت. از میان این نمایندگان، مىتوان از «ابراهیم بن عبده»، نماینده امام در «نیشابور»، یاد کرد/
امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعیل» و شیعیان نیشابور، پس از توضیح نقش امامت در هدایت امت اسلامى، تشریح ضرورت و اهمیت پیروى از امامان و هشدار از سرپیچى از فرمان امام نوشت:
«... اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهیم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامهاى که توسط محمد موسى نیشابورى فرستادهام عمل کند. تو و همه کسانى که در شهر تو هستند موظفید بر اساس نامه مزبور عمل کنید/
ابراهیم بن عبده این نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند... درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهیم بن عبده و بر تو و همه پیروان ما باد! همه کسانى که از پیروان من و از مردم شهر تواند و این نامه را بخوانند و کسانى که در آن ناحیه از حق منحرف نشدهاند، باید حقوق مالى ما را به ابراهیم بن عبده بپردازند و او نیز باید آن را به «رازى»(35) یا به کسى که وى معرفى مىکند، تحویل بدهد، و این دستور من است..»(36)/
از این نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شیعیان که اهمیت بسزایى در تقویت و تحکیم وضع اقتصادى جبهه تشیع داشت، استفاده مىشود که نمایندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعالیت هر کدام از آنان مشخص بود و وجوه جمع آورى شده مىبایست در نهایت به دست وکیل اصلى برسد و او به امام برساند/
امام، گویا براى تقویت و تثبیت موقعیت ابراهیم بن عبده و نیز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعالیت او، طى نامهاى به «عبدالله بن حَمدِویه بیهقى» چنین نوشت:
«من ابراهیم بن عبده را براى دریافت حقوق مالى آن سامان و ناحیه شما منصوب کردم و او را وکیل امین و مورد اعتماد خویش نزد پیروان خود قرار دادم. تقوا در پیش گیرید و مراقب باشید و وجوه مالى واجب را بپردازید که هیچ کس در ترک یا تأخیر پرداخت آن معذور نیست...»(37)
گویا برخى از شیعیان در مورد اصالت خط و نامه امام درباره ابراهیم ایجاد شبهه و تردید کرده احتمال داده بودند که مجعول باشد، از اینرو امام طى نامه جداگانهاى نوشت:
«نامه اى که درباره وکالت ابراهیم از ناحیه من - جهت دریافت حقوق مالى مربوط به من از شیعیان آن منطقه - رسیده، به خط خود من است...»(38)
یکى دیگر از نمایندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبدالله قمى اشعرى»، از یاران خاص امام و از شخصیتهاى بزرگ شیعى در قم، بود/
بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند(39). اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و نماینده امام دانستهاند(40). از روایتى در «بحار الأنوار» استفاده مىشود که او نماینده امام در موقوفات قم بوده است(41)/
«محمد بن جریر طبرى» مىنویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام ابو محمد عسکرى بود. وقتى که آن حضرت درگذشت، وکالت حضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه هایى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مىرساند(42). احمد بن اسحاق صدو شصت کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم کرد(43) و این، حجم چشمگیر و جوه جمع آورى شده را نشان مىدهد/
«ابراهیم بن مهزیار» اهوازى، یکى دیگر از وکلاى امام بود. اموالى از بیت المال نزد او جمع آورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسکرى تحویل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى که ابراهیم بیمار شد، به فرزندش محمد وصیت کرد که آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نیز این مأموریت را انجام داد و به جاى پدرش به نمایندگى امام دوازدهم منصوب گردید(44)/
در رأس سلسله مراتب وکلاى امام، «محمد بن عثمان عَمرى» قرار داشت که وکلاى دیگر، به وسیله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعاً اموال و وجوه جمع آورى شده را به وى تحویل مىدادند و او به محضر امام مىرساند(45)
پیکها و نامه ها
علاوه بر شبکه ارتباطى وکالت، امام از طریق اعزام پیکها نیز با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر مشکلات آنان را برطرف مىکرد. در این زمینه، به عنوان نمونه، مىتوان از فعالیتهاى «ابوالأدیان»، یکى از نزدیکترین یاران امام یاد کرد(46). او نامهها و پیامهاى امام را به پیروان آن حضرت مىرساند، و متقابلاً نامهها، و سؤالها، مشکلات، خمس و دیگر وجوه ارسالى شیعیان را دریافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسکرى مىرساند. آخرین مأموریت او را که در روزهاى آخر حیات امام عسکرى رخ داد، در بخش جریان شهادت آن حضرت توضیح خواهیم داد/
گذشته از پیکها، امام از طریق مکاتبه نیز باشیعیان ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر آنان را زیر چتر هدایت خویش قرار مىداد. نامهاى که امام به «ابن بابویه» نوشته - و در بخش تقویت و توجیه سیاسى عناصر مهم شیعه از آن یاد خواهیم کرد - نمونهاى از این نامهها است(47). از این گذشته، امام دو نامه به شیعیان قم و آبه (آوه) نوشته است که متن آنها در کتابهاى ما مضبوط است(48).
نامههاى دیکرى نیز به مناسبتهاى دیگر از امام در دست است(49) بر اساس روایتى، امام عسکرى بامداد روز هشتم ربیع الأول سال 260 ه'، اندکى پیش از رحلت، نامههاى فراوانى به مردم مدینه نوشت(50)
3 - فعالیتهاى سرّى سیاسى
امام عسکرى - علیه السلام - بررغم تمامى محدودیتهاى و کنترلهایى که از طرف دستگاه خلافت به عمل مىآمد، یک سلسله فعالیتهاى سرّى سیاسى را رهبرى مىکرد که با گزینش شیوههاى بسیار ظریف پنهانگارى، از چشم بیدار و مراقب جاسوسان دربار، بدور مىماند. در این زمینه نمونههاى فراوانى به چشم مىخورد که ذیلاً دو مورد آن را از نظر خونندگان محترم مىگذرانیم:
1 - «عثمان بن سعید عَمرى» که از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود(51)،زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مىکرد. شیعیان و پیروان حضرت عسکرى - علیه السلام - اموال و وجوهى را که مىخواستند به امام تحویل دهند، به او مىرساندند و او آنها را در ظرفها و مشکهاى روغن قرار داده و به حضور امام مىرساند(52)/
2 - «داود بن اسود»، خدمتگزار امام که مأمور هیزم کشى و گرم کردن حمام خانه حضرت عسکرى بود، مىگوید: این چوب را بگیر و نزد «عثمان بن سعید» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به یک نفر سقّا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواست حیوان را کنار بزنم. من چوب را بلند کردم وبه قاطر زدم. چوب شکست و من وقتى محل شکستگى آن را نگاه کردم، چشمم به نامه هایى افتاد که در داخل چوب بوده است! بسرعت چوب را زیر بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت///
وقتى به در خانه امام رسیدم، «عیسى» خدمتگزار امام کنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مىگوید: چرا قاطر را زدى و چوب را شکستى؟ گفتم: نمىدانستم داخل چوب چیست؟ امام فرمود: چرا کارى مىکنى که مجبور به عذر خواهى شوى؟ مبادا بعد از این چنین کارى کنى، اگر شنیدى کسى به ما ناسزا (هم) مىگوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن. ما، در شهر بد و دیار بدى به سر مىبریم، تو فقط کار خود را بکن و بدان گزارش کارهایت به ما مىرسد(53)/
این قضیه نشان مىدهد که امام، اسناد، نامهها و نوشته هایى را که سرّى بوده، در میان چوب، جاسازى کرده و براى «عثمان بن سعید» که شخص بسیار مورد اعتماد و رازدارى بوده، فرستاده بوده و این کار را به عهده مأمور حمام که کارش هیزم آوردن و چوب شکستن و امثال اینها بوده - و طبعاً سؤ ظن کسى را جلب نمىکرده واگذار کرده بوده است، ولى بر اثر بى احتیاطى او، نزدیک بوده این راز فاش شود!
4 - حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان
یکى دیگر از موضعگیریهاى امام عسکرى - علیه السلام - حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه از یاران خاص و نزدیک آن حضرت، بود. با یک مطالعه در زندگانى آن حضرت، این مطلب به خوبى آشکار مىشود که گاهى برخى از یاران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شکوه مىکردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مىساخت و گاه حتى پیش از آنکه اظهار کنند، امام مشکل آنان را برطرف مىکرد. این اقدام امام مانع از آن مىشد که آنان زیر فشار مالى، جذب دستگاه حکومت عباسى شوند. در این زمینه مىتوان براى نمونه چند مورد زیر را یاد کرد:
1 - «ابو هاشم جعفرى»(54) مىگوید: از نظر مالى در مضیقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامهاى به امامعسکرى - علیه السلام - بنویسم، ولى خجالت کشیدم و صرفنظر کردم. وقتى که وارد منزل شدم، امام صد دینار براى من فرستاد و طى نامهاى نوشت: هر وقت احتیاج داشتى، خجالت نکش، و پروا مکن، و از ما بخواه که بخواست خغا به مقصود خود مىرسى(55)/
2 - «على بن زید علوى» مىگوید: امام عسکرى - علیه السلام - مبلغى پول به من داد و فرمود: با این پول کنیزى بخر، زیرا کنیز تو مرده است. وقتى که به منزل برگشتم، دیدم کنیز مرده است!(56)
3 - «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: نیاز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام کیسهاى حاوى پانصد دینار به من داد و فرمود: ابو هاشم! این را بگیر و اگر کم است عذر ما را بپذیر!(57)
4 - «ابو طاهر بن بلال» یک سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده کرد که «على بن جعفر»(58) مبالغ هنگفتى انفاق کرد. وقتى که از حج بازگشت، جریان را به امام گزارش کرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بودیم صد هزار دینار به وى بدهند، سپس مجدداً بالغ بر همین مبلغ براى او حواله کردیم ولى او براى رعایت حال ما نپذیرفت». بعد از این جریان «على بن جعفر» به حضور امام شرفیاب شد، به دستور حضرت سى هزار دینار به وى پرداخت گردید.(59)
این روایت نشان مىدهد که «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزیع مىکرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روایت معین نشده ولى حجم بزرگ پولها نشان مىدهد که این، یک برنامه وسیع و طراحى شده بوده و طبعاً شیعیان نیازمند وشخصیتهاى بزرگ و مبارز شیعه از آن برخوردار مىشدهاند و این برنامه با آگاهى و هدایت و حمایت مالى امام اجرا مىشده است/
البته پرداخبت چنین مبلغهایى با توجه به محدودیت امام، نباید موجب تردید یا انکار گردد زیرا بررغم آنکه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى امام بشدّت تحت کنترل حکومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شیعیان مناطق مختلف، توسط نمایندگان امام به آن حضرت مىرسید. مثلاً تاریخ مىگوید: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسید و اموالى را که شیعیان آن منطقه فرستاده بودند به پیشکار امام به نام«مبارک» تسلیم کرد(60)، یا شخصى که از جبل (قسمتهاى کوهستانى ایران تا قزوین و همدان) با راهنمایى یک نفر علوى به حضور امام رسیده بود، چهار هزار دینار به امام تقدیم کرد(61)، یا چنانکه قبلاً گفتیم، نماینده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت کیسه طلا نقره که از شیعیان آن شهر تحویل گرفته بود، به امام تسلیم کرد(62). غیر از اینها اموال و وجوه قابل توجهى نیز توسط نمایندگان امام عسکرى - علیه السلام - جمع آورى شده بود که تحویل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخیر افتاد و طبعاً به پیشگاه حضرت ولى عصر تقدیم شد که مىتوان به عنوان نمونه از اموال فراوانى یاد کرد که در اختیار «ابراهیم بن مهزیار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماینده امام عصر تحویل داد(63)/
همچنین مىتوان از هفتصد دینارى که نزد یکى از اهالى جبل بوده(64)، و نیز از پانصد دینارى که در اختیار یکى دیگر از شیعیان بنام «عمران همدان» بوده(65)، نام برد/
5 - تقویت و توجیه سیاسى رجال و عناصر مهمّ شیعه
از جالبترین فعالیتهاى سیاسى امام عسکرى - علیه السلام - تقویت و توجیه سیاسى رجال مهم شیعه در برابر فشارها و سختیهاى مبارزات سیاسى، در جهت حمایت از آرمانهاى بلند تشیع بود. از آنجا که شخصیتهاى بزرگ شیعه در فشار بیشترى بودند، امام به تناسب مورد، هر یک از آنان را به نحوى دلگرم و راهنمایى مىکرد و روحیه آنان را بالا مىبرد تا میزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگدستیها فزونى یابد و بتوانند مسئولیت بزرگ اجتماعى و سیاسى و وظایف دینى خود را بخوبى انجام دهند.
«محمد بن حسن بن میمون» مىگوید: نامهاى به امام عسکرى - علیه السلام - نوشتم و از فقر و تنگدستى شکوه کردم، ولى بعداً پیش خود گفتم: مگر امام صادق - علیه السلام - نفرموده که: فقرا با ما بهتر از توانگرى با دیگران است، و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت:
هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار مىکند و گاهى از بسیارى از گناهان آنان در مىگذرد. همچنان که پیش خود گفتهاى، فقر با ما بهتر از توانگرى با دیگران است. ما براى کسانى که به ما پناهنده شوند، پناهگاهیم، و براى کسانى که از ما هدایت بجویند، نوریم. ما نگهدار کسانى هستیم که (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مىشوند. هر کس ما را دوست بدارد، در رتبه بلند (تقرّب به خدا) با ماست، و کسى که پیرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت (66).
نمونه دیگر در این زمینه نامهاى که امام عسکرى - علیه السلام - به «على بن حسین بن بابویه قمى»، یکى از فقهاى بزرگ شیعه، نوشته است. امام در این نامه پس از ذکر یک سلسله توصیهها و رهنمودهاى لازم، چنین یاد آورى مىکند: صبر کن و منتظر فرج باش که پیامبر فرموده است: برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
شیعیان ما پیوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود؛ همان کسى که پیامبر بشارت داده که زمین را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه من! صبر کن و شیعیان مرا به صبر فرمان بده! زمین از آن خداست و هر کسى از بندگانش را که بخواهد، وارث (حاکم) آن قرار مىدهد. فرجام نیکو، تنها از آنِ پرهیزگاران است. سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو و بر همه شیعیان باد! (67)
6 - استفاده گسترده از آگاهى غیبى
مىدانیم که امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غیبى برخوردار بودند و در مواردى که اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار مىگرفت، از این آگاهى به صورت «ابزار» هدایت استفاده مىکردند. پیشگوییها و گزارشهاى غیبى امامان، بخش مهمى از زندگینامه آنان را تشکیل مىدهد، اما با یک مطالعه در زندگى امام عسکرى چنین به نظر مىرسد که: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهى غیبى خود را آشکار مىساخته است.
بر اساس تحقیق یکى از دانشمندان معاصر، از کرامات و گزارشهاى غیبى و اقدامات خارق العاده امام عسکرى - علیه السلام -، «قطب راوندى» در کتاب «خرائج» جمعاً چهل مورد، «سید بحرانى» در «مدینة المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شیخ حر عاملى» در «اثبات الهداة» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحار الأنوار» هشتاد و یک مورد را ثبت کردهاند (68) و این، بخوبى روشنگر فزونى بروز کرامات و گزارشهاى غیبى از ناحیه آن حضرت مىباشد.
به نظر مىرسد علت این امر شرائط نامساعد و جوّ پر اختناقى بود که امام یازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مىکردند؛ زیرا از وقتى که امام هادى از سر اجبار به سامّرأ منتقل گردید - به شرحى که در سیره آن حضرت گفتیم - بشدّت تحت مراقبت و کنترل بود، ازینرو امکان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شیعیان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولاً این کار، حیات او را از ناحیه حکومت وقت در معرض خطر جدى قرار مىداد. به همین جهت کار معرفى امام عسکرى - علیه السلام - به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماههاى پایانى عمر امام هادى - علیه السلام - صورت گرفت، (69) به طورى که هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیارى از شیعیان ازامامت حضرت «حسن عسکرى» آگاهى نداشتند (70).
گویا عامل دیگرى نیز در این زمینه بى تأثیر نبوده و آن اعتقاد گروهى از شیعیان به امامت «محمد بن على»، برادر حضرت عسکرى، در زمان حیات امام هادى بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادى احترام مىکردند، ولى حضرت با این پندار مبارزه مىکرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایى مىنمود.
پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خیانتکاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه»، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افکار از امامت حضرت عسکرى پرداختند.
این عوامل دست به دست هم داده و موجب شک و تردید گروهى از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز کار گردیده بود، چنانکه برخى از آنان در صدد آزمایش امام بر مىآمدند (71) و برخى دیگر در این زمینه با امام مکاتبه مىکردند (72). این تزلزلها و تردیدها به حدّى بود که امام در پاسخ گروهى از شیعیان در این زمینه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هیچ یک از پدرانم، مانند من، گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشدهاند...»(73)
امام عسکرى براى زدودن زنگار این شکها و تردیدها، و نیز گاه براى حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمى آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر مىشد پردههاى حجاب را کنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوههاى جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود.
«ابوهاشم جعفرى» که قبلاً گفتیم یکى از نزدیکترین یاران امام بود، مىگوید: هر وقت به حضور امام عسکرى - علیه السلام - مىرسیدم، برهان و نشانه تازهاى بر امامت او مشاهده مىکردم (74).
اینک که انگیزههاى امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگوییهاى غیبى امام عسکرى - علیه السلام - را از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانیم:
1 - «محمد بن على سمرى» که یکى از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود، مىگوید: حضرت عسکرى - علیه السلام - طى نامهاى به من نوشت: «فتنهاى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید».
بعد از سه روز در میان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید!». چند روز بعد «معتز» کشته شد!(75)
2 - امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبیرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مىگوید: پس از آنکه «بریحه» کشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثهاى که گفته بودید، رخ داد، اینک چه کار کنم؟ امام پاسخ داد: حادثهاى که گفتم، حادثه دیگرى است! طولى نکشید «معتز» کشته شد! (76)
3 - «محمد بن حمزه سروى» مىگوید: توسط «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکترین یاران حضرت عسکرى - علیه السلام - بود، نامهاى به آن حضرت نوشتم و در خواست کردم دعائى در حق من بکند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودى تو را بى نیاز گردانید. پسر عموى تو «یحیى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارایى او که صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسید. (77)
4 - «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگینى غل و زنجیر به حضرت شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نکشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (78)
5 - «احمد بن محمد» مىگوید: موقعى که «مهتدى»، خلیفه عباسى، شروع به کشتار «موالى» کرد، طى نامهاى به حضرت عسکرى - علیه السلام - نوشتم: شکر خدا که خلیفه گرفتارى پیدا کرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنیدهام شما را تهدید مىکرده و مىگفته: «باید اینها را از روى زمین بردارم».
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاهتر از آن خواهد بود که این تهدیها را عملى کند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت کشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه که امام پیشگویى کرده بود، مهتدى به قتل رسید. (79)
6 - «جعفر بن محمد قلانسى» مىگوید: برادرم محمد که همسرش آبستن بود، نامهاى به حضرت عسکرى - علیه السلام - نوشت و خواهش کرد که حضرت دعا کند زایمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت مىکند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یکى را محمد و دیگرى را عبدالرحمن نانم نهادند (80).
7 - «محمد بن عیاش» مىگوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکرى - علیه السلام - با هم گفتگو مىکردیم. فردى ناصبى (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشتهاى بدون مرکّب براى او مىنویسم، اگر آن را پاسخ داد، مىپذیرم که او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبى نیز بدون مرکّب روى برگهاى مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیت حضرت را تصدیق کرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. (81)
8 - «اسماعیل بن محمد» مىگوید: بر درِ خانه امام عسکرى - علیه السلام - نشستم. وقتى امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندى خویش شکوه کردم و سوگند خوردم که حتى یک درهم ندارم!
اما فرمود: سوگند یاد مىکنى، درصورتى که دویست دینار در خاک پنهان کردهاى؟! آنگاه افزود: این را براى آن نگفتم که به تو عطائى نکنم، و آنگاه رو به غلام خود کرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دینار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم.
حضرت فرمود: مىترسم آن دویست دینار را، در وقتى که بسیار نیازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دینارها رفتم و آنها را در جاى خود یافتم. جایشان را عوض کردم و طورى پنهان ساختم که هیچ کس مطلع نشود. از این قضیه مدتى گذشت. به دینارها نیازمند شدم. سراغ آنها رفتم چیزى نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعداً فهمیدم پسرم جاى آنها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزى از آنها به دست من نرسید و همان طور شد که امام فرموده بود! (82)
9 - شخصى بنام «حلبى» مىگوید: در سامرّأ گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسکرى - علیه السلام -) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامهاى از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود: «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند و کسى با دست، به سوى من اشاره نکند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در کنار من جوانى ایستاده بود، به او گفتم: از کجایى؟ گفت: از مدینه. گفتم: اینجا چه مىکنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» - علیه السلام - اختلافى پیش آمده است، آمدهام تا او را ببینم و سخنى از او بشنوم یا نشانهاى ببینم تا دلم آرام گیرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى» (83) هستم. در این هنگام امام حسن - علیه السلام - همراه خادمش بیرون آمد. وقتى که روبروى ما رسید، به جوانى که در کنار من بود، نگریست و فرمود: آیا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدویه» چه مىکند؟ چوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلاً دیده بودى؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: آیا همین تو را کافى است؟ گفت: کمتر از این نیز کافى بود!(84)
10 - جعفر بن محمد مىگوید: امام عسکرى - علیه السلام - در راه حرکت مىکرد و ما در رکاب او بودیم. من آرزو داشتم که داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسکرى) آیا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهى به من کرد و با سر اشاره کرد که: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره کرد که: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! (85)
11 - على بن محمد بن زیاد مىگوید: نامهاى از طرف حضرت به من رسید که: خطرى تو را تهدید مىکند، از خانه خارج نشو. در آن روزها یک گرفتارى براى من پیش آمد که از آن وحشت کردم، نامهاى به امام نوشتم و پرسیدم که: این همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى که گفتیم از این بدتر خواهد بود. طولى نکشید بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقیب قرار گرفتم، و از طرف حکومت براى دستگیر کننده من صد هزار درهم جایزه اعلام گردید! (86)
7 - آماده سازى شیعیان براى دوران غیبت
از آنجا که غائب شدن امام و رهبر هر جمعیتى، یک حادثه غیر طبیعى و نامأنوس است و باور کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مىباشد، پیامبر اسلام و امامان پیشین بتدریج مردم را با این موضوع آشنا ساخته و افکار را براى پذیرش آن آماده مىکردند.
این تلاش در عصر امام هادى - علیه السلام - و امام عسکرى - علیه السلام - که زمان غیبت نزدیک مىشد، به صورت محسوسترى به چشم مىخورد. چنانکه در زندگانى امام هادى دیدیم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمایندگان انجام مىداد و کمتر شخصاً با افراد تماس مىگرفت.
این معنا در زمان اما عسکرى - علیه السلام - جلوه بیشترى یافت ؛ زیرا امام از یک طرف، با وجود تأکید بر تولد حضرت مهدى - علیه السلام - او را تنها به شیعیان خاصّ و بسیار نزدیک نشان مىداد و از طرف دیگر تماس مستقیم شیعیان با خود آن حضرت روز برزو محدودتر و کمتر مىشد، به طورى که حتى در خود شهر سامرّأ به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ مىداد و بدین ترتیب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمده مىساخت، و چنانکه خواهیم دید این همان روشى است که بعداً امام دوازدهم در زمان غیبت صغرى در پیش گرفت و شیعیان را بتدریج براى دوران غیبت کبرى آماده ساخت.
اشاره کردیم که گاهى برخى از شیعیان خاص، موفق به دیدار حضرت مهدى - علیه السلام - مىشدند، اینک در اینجا به عنوان نمونه یک مورد از این دیدارها را مىآوریم:
پیشگویى غیبت مهدى (عج)
«احمد بن اسحاق»، یکى از یاران خاص و گرانقدر امام عسکرى - علیه السلام -، مىگوید: به حضور امام عسکرى - علیه السلام - رسیدم مىخواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پیش از سؤال من فرمود:
اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى که آدم را آفریده تا روز رستاخیز، هرگز زمین را از «حجت» خالى نگذاشته و نمىگذارد. خداوند از برکت وجود «حجت» خود در زمین، بلا را از مردم جهان دفع مىکند و باران مىفرستد و برکات نهفته در دل زمین را آشکار مىسازد.
عرض کردم: پیشوا و امام بعد از شما کیست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق دیگر رفت و طولى نکشید که برگشت، در حالى که پسر بچهاى را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مىدرخشید به دوش گرفته بود.
فرمود: «احمد بن اسحاق»! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودى، این پسرم را به تو نشان نمىدادم، او همنام و هم کنیه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد مىکند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. او در میان این امت (از نظر طول غیبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنین» است، او غیبتى خواهد داشت که (در اثر طولانى بودن آن) بسیارى به شک خواهند افتاد و تنها کسانى که خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفیق دعا جهت تعجیل قیام و ظهور او مىبخشد، از گمراهى نجات مىیابند... (87).
جلوه درخشان حقیقت
با تمام دشمنیها و کینه توزیهایى که درباریان عباسى نسبت به امام عسکرى - علیه السلام - داشتند، عظمت معنوى و فروغ کمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثیر قرار مىداد که ناگزیر در برابر آن حضرت سر تعظیم فرود مىآوردند و زبان به مدح و ستایش آن بزرگوار مىگشودند.
«عبید الله بن خاقان» از درباریان و رجال مهمّ حکومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ مالیات این شهر و از ناصبیان (دشمنان امامان) شمرده مىشد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن یحیى و دیگران آوردهاند که روزى در مجلس او سخن از علویان و عقایدشان به میان آمد. «احمد» گفت:
من در «سامرّأ» کسى از علویان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضیلت و عظمت در میان خانواده خویش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسکرى) ندیدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مىداشتند. در نزد سران سپاه و وزیران و عموم مردم نیز همین وضع را داشت. به یاد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (88) (امام حسن عسکرى - علیه السلام -) مىخواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذارید وارد شود. من از اینکه در بانان نزد پدرم از او با کنیه و با احترام یاد کردند، شگفت زده شدم، زیرا نزد پدرم جز خلیفه یا ولیعهد یا کسى را که خلیفه دستور داده بود او را به کنیه (89) یاد کنند، این گونه یاد نمىکردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، نیکو اندام، جوان و داراى هیبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت. به یاد نداشتم پدرم نسبت به کسى از بنى هاشم یا فرماندهان سپاه چنین احترامى ابراز کرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سینه او را بوسید و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود که در آنجا نشسته بود، نشانید، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدایت شوم» مىگفت. من از آنچه مىدیدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خلیفه) آمده است و مىخواهد وارد شود. معمول این بود که هرگاه «موفق» مىآمد، پیش از او دربانانان و نیز فرماندهان ویژه سپاه او مىآمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مىایستادند و به همى حال مىماندند و «موفق» از میان آنها عبود مىکرد.
بارى، پدرم پیوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسکرى - علیه السلام) بود و با او گفتگو مىکرد تا آنگاه که چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در این موقع به او گفت: فدایت شوم اگر مایلید، تشریف ببرید، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبیند. ابومحمد برخاست و پدرم نیز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى کرد و او بیرون رفت.
من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! این چه کسى بود که او را در حضور پدرم به کنیه یاد کردید و پدرم نیز با او چنین رفتار کرد؟!.
گفتند: او یکى از علویان است که به او «حسن بن على - علیهما السلام -» مىگویند و به «ابن الرضا» معروف است. تعجب من بیشتر شد و آن روز همهاش در فکر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم این بود که پس از نماز عشأ مىنشست و گزارشها و امورى را که لازم بود به اطلاع خلیفه برساند، بررسى مىکرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. کسى پیش او نبود. پرسید: احمد! کارى دارى؟
گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مىدهى بگویم.
گفت: اجازه دارى.
گفتم، پدر! این مرد که صبح او را دیدم چه کسى بود که نسبت به او چنین تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدایت شوم» مىگفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مىساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضیان» (90)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.
آنگاه اندکى سکوت کرد. من نیز ساکت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بیرون رود، کسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نیست، و این به خاطر فضیلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نیکو و شایستگى اوست، پدر او نیز مردى بزرگوار و با فضیلت بود.
با این سخنان اندیشه و نگرانى ام بیشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. دیگر هم و غمى جز این نداشتم که درباره ابن الرّضا پرس و جو کنم و پیرامون اوکاوش و بررسى نمایم. از هیچ یک از بنى هاشم و سران سپاه و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد درباره او سؤال نکردم مگر آنکه او را در نظر آنان در نهایت بزرگى و ارجمندى و والایى یافتم، همه از او به نیکى یاد مىکردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خویش مقدم مىشمردند. (بدین گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زیرا هیچ دوست و دشمنى را ندیدم مگر آنکه در مورد او به نیکى سخن مىگفت و او را مىستود...(91).
شهادت امام، و توطئههاى بى ثمر
معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مىشود و زندان و اختناق و مراقبت تأثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى»، مىنویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفتهاند: امام عسکرى - علیه السلام - بر اثر مسومیت به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفتهاند. (92) «کفعمى»، دانشمند معروف شیعه، مىگوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (93) و «محمدبن جریر بن رستم»، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى - علیه السلام - در اثر مسمومیت به درجه شهادت رسید. (94)
یکى از نشانههاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّکها و تلاشهاى فوق العادهاى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صبّاغ مالکى»، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان»، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبت به امام یاد کردیم) مىنویسد:
«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى - علیه السلام - معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آن شگفت زده شدیم و فکر نمىکردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مىدهد به او گزارش کنند، نیز عدهاى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سختتر شده و بعید است بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازهها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامرّأ در آن روز یاد آور صحنه قیامت بود!
وقتى جنازه آماده دفن شد، خلیفه برادر خود، «عیسى بن متوکل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز روى زمین گذاشتند، عیسى نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد. و به علویان و عباسیان و قاضیان و نویسندگان و شهود نشان داد و گفت: این «ابو محمد عسکرى» است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بودهاند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند...»(95)
البته این نماز جنبه تشریفاتى داشت و طرحى بود که رژیم حاکم براى لوث کردن ماجراى شهادت امام ریخته بود و چنانکه در میان دانشمندان شیعه مشهور است، حضرت مهدى - عج - به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسکرى - علیه السلام - نماز گزارد (96).
تلاش مذبوحانه جعفر کذّاب
«ابوالأدیان» مىگوید: من از خدمتگزاران امام عسکرى - علیه السلام - بودم و نامهها آن حضرت را به شهرها مىبردم. در مرضى که امام با آن از دنیا رفت، به خدمتش رسیدم. حضرت نامههایى نوشت و فرمود: اینها را به «مدائن» مىبرى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى، خواهى دید که از خانه من ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند.
گفتم: سرور من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود هر کس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه دیگرى بفرمایید. فرمود: هر کس از آنچه در میان همیان (کمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هیبت و عظمت امام مانع شد که بپرسم: مقصود از آنچه در همیان است چیست؟
من نامههاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، دیدم همان طور که امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نیز دیدم برادرش «جعفر» (کذّاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شیعیان، اطراف او را گرفته به وى تسلیت، و به امامتش تبریک مىگویند (!!)
من از این جریان یکّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زیرا من با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىکرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم، ولى از من چیزى نپرسید!
در این هنگام «عقید»، خادم خانه امام، بیرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را کفن کردند، بیایید نماز بخوانید. جعفر وارد خانه شد. شیعیان در اطراف او بودند. «سمّان» (97) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پیشاپیش آنها قرار داشتند.
وقتى که به حیاط خانه وارد شدیم، جنازه «امام عسکرى - علیه السلام -» را کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکى گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش قدرى با هم فاصله داشت، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى که قیافهاش دگرگون شده بود، کنار رفت. آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند.
بعد همان کودک رو به من کرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را که همراه تو است بده! جواب نامهها را به وى دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامهها)، حالا فقط همیان مانده. آنگاه پیش جعفر آمدم و دیدم سر و صدایش بلند است. «حاجز وشأ» که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! او مىخواست با این سؤال جعفر را (که بیخود ادعاى امامت مىکرد) محکوم کند. جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیدهام و نمىشناسم!
در آنجا نشسته بودیم که گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسکرى - علیه السلام - پرسیدند، و چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشین امام کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهایى آوردهایم، بفرمایید: نامهها را چه کسانى نوشتهاند و پولها چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالیکه گرد جامههاى خود را پاک مىکرد، گفت: اینها از ما انتظار دارند علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامهها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار است که ده تا از آنها را آب طلا دادهاند.
نمایندگام مردم قم نامهها و همیان را تحویل داده و به خادم گفتند: هر کس تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است...(98)
تلاشهاى بى ثمر
«معتمد» عباسى که با شهادت امام عسکرى - علیه السلام - به خیال خام خویش، به مقصد و مرادخود رسیده بود، تصور مىکرد دیگر خطرى سر راه حکومت خودکامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمینان خاطر خود دست به اعمال دیگرى زد که نشانه جاهطلبى و عمق نگرانى او از ناحیه فرزند امام بود. او به عدهاى مأموریت داد که وارد منزل امام شوند و اثاثیه حضرت را کاملاً بازرسى کرده آنها را مهر و موم نمایند.
از طرف دیگر، چون شنیده بود که از حضرت عسکرى - علیه السلام - فرزندى باقى مانده، در صدد یافتن او بر آمد و دستو داد عدهاى از قابلهها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه نمایند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش کنند. نقل شده است که یکى از قابلهها به کنیزى ظنین شد و از طرف خلیفه دستور داده شد که آن کنیز را در محلیل تحت نظر قرار بدهند و «نحریر» (یکى از درباریان، و پیشکار مخصوص خلیفه) همراه عدهاى از زنان مراقب حالاو باشند تا صدق و کذب گزارش معلو گردد. (99) مدّت دو سال آن کنیز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و کذب گزارش روشن گشت! (100)
در این هنگام معتمد براى آنکه وانمود کند که از امام عسکرى - علیه السلام - فرزندى باقى نمانده، و شیعیان از وجود امام بعدى نومید گردند، دستور داد میراث آن حضرت میان مادر و برادرش جعفر تقسیم شود (101)، ولى شیعیان همچنان عقیده داشتند که از امام فرزندى باقى مانده است که امامت را به عهده دارد (102)، زیرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً دیده بودند (چنانکه نمونه آن را قبلاً گفتیم).
در هر حال فشار و اختناق و انواع محدودیتها در مورد خاندان امام براى یافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنکه قیام «یعقوب بن لیث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن یحیى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پیش آمد و دربار عباسى تمام نیروى خود را براى مقابله با این حرکتهابسیج کرد و دیگر مجال تعرّض و سختگیرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (103)(104)
پی نوشت ها
منبع .aviny.com